سالها پیش از این
زیر یک سنگ گوشهای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم همین
یک کمی خاک که دعایش
پر زدن آن سوی پردهی آسمان بود
آرزویش همیشه
دیدن آخرین قلهی کهکشان بود
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکهای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک توی دست خدا نور شد
پرگرفت از زمین دور شد
.
راستی من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
اینهمه از خدا دور هستم؟!
کیمیای ناب نوشت 1: خاک خوشبخت، سرودهی عرفان نظرآهاری انتخاب شده از کتاب چای با طعم خدا.
کیمیای ناب نوشت 2: این شعر زیبا سفارش یکی از دوستان بوده و در این وبلاگ قرار گرفته است.